|
|
دلم را سپردم به بنگاه دنیا ، و هی آگهی دادم این جا و آن جا ... و هر روز ، برای دلم ، مشتری آمد و رفت ... و هی این و آن سرسری آمد و رفت ... و هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد ... دلم قفل بود ، کسی قفل قلب مرا وا نکرد ... یکی گفت چرا این اتاق پر از دود و آه است ... یکی گفت : چه دیوار هایش سیاه است ... یکی گفت : چرا نور این جا کم است ... و آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش ، فقط از غم و غصه و ماتم است ... و رفتند و بعدش ، دلم ماند بی مشتری ... و من تازه آن وقت گفتم ، خدایا تو قلب مرا می خری ؟؟؟ و فردا ی آن روز ، خدا آمد و توی قلبم نشست ... و در را به روی همه پشت خود بست ... و من روی آن در نوشتم : ببخشید دیگر ، برای شما جا نداریم ... از این پس ، به جز او کسی را نداریم ... پینوشت : و چه زیباست ، تنها خدا را داشتن ... عرفان نظر آهاری
+[ تاریخ دوشنبه 89/10/6ساعت 7:30 عصر نویسنده س م ی ر ا
|
قاصدک فوت شده
]
|